عاغـــــا افرادی که ناراحَتی قلبی عُروقیـ نفس تنگی دارَن از لطفـآ از خوندن خوددآری کُنِن
دوشنبه عصر رآه اُفتادیم تا رسیدیم ینی دی حالت صندلی گرفته بودمآ
هوینجوری تا وارد خمشهر شدیم حدیث(خواهرم) کَلَشو از پنجره ماشین دَراُرده میگه
الله و اکبر الله اکبر لا الاه الله ینی مَن نمیدونم این بَشَر به کی رفته؟!
8سال دفاع مقدس تموم شد خواهرم هَنو تو جَوِ والا :دی
تا رسیدیم دَم در صدا ضبط کِل و چیغ میومَد خُدا شفا بده این فکُ فامیلامون
ینی داماد اونجا هنگیده بود چِرا اینا اینجوریَن؟!!!
ینی هرچی تُف بود خالیش کردن رو صورتِمون با این سلام کَردَنآ
تا ضبط دوباره روشن شد حدیث با اون لباساش رفت وَسَط
مَن به سَلامتی این شَک دآرَم به غرآن (درواقع به کُل فامیل)
6 ساعت تو راه بودیم این رفته بود قِر میداد با اون خستگی
شب تا کَپَرو اومدَم بزارم صدا خرو پُف این پیرزَنه دراُمَد ینیـــــــــ تو روحِش انگار
لوکوموتی داشت حرکت میکردا
اوجَشَِم خعلیـــــــ خوب بوداااا
با مآمآنَم رفتیم تو حال خوابیدیم بَد صُب پاشُده میگه چرا هیچکی تو اتاق نی؟!!!
تا شب حنابندون انقد رقصیدیم دیه ویبره میزدم خودبه خود والا :دی
این عربا هم شعر عربی میخوندَن بَد ما مثِ این اُسگُلا
هِه هِه هندونه اِمشَب حِنا بندونه
عروسیـَم که دیگه هیچی نَگَم بِهتَره
ینی عروسو تا تو اتاقشون بردیم دیه فقط نرفتیم کمکشون :-دی
ینی تا ساعت 4 خودکُشی کردیم با رقصـ
این خُلاصه بود
این اخریا حدیث میخواست بندری بیکلام بگیرم زیادی علاقه مند شُده بد خواهرم الهیــــــــ
+تَمآم وجودم پُر شُده اَز حِسِ وُجود تُو
کُجایی در این روزهای دلتنگیه من؟ (مُخاطب خاص)
*شعر از خودم...