من در این روزهای سرد
چه عاشقانه تورا یاد میکنم
وتو چه بی رحمانه
فراموش میکنی
تمام خاطرات باهم بودنمان را
دلم برای تمام لحظه های نبودنت برای فراموش کردن تو برای یاد کردنت برای هرچیزی
تنگ است
چرا عشقت زا نمیفرستی؟
به ما نمیبینی منجی عالمت را با چشم ببینیم؟
ما همه جا تورا کم داریم
حتی....
حتی در این واپسین لحضه ها
تنهاییمان نزار اقا جان
دل ما تورا میخواهد
حتی با
حتی با این گناه های کوچک و بزرگ
بیا...
بیا که ببینی با این دل های عاشق چه کردی....
امروز به خاطر دهه فجر مدارس بردن سالن اجتماعات
یه سری مدارس خاص همه نبودن
از کلاس ما هم فقط من و چریسا بودیم دکلممو وقت نشد بخونمـ
امروز وقتی با چادر رفتم
وقتی هیچی از موهام معلوم نبود
چه حس خوبی بود چقد ارامش داشتم
خدا جونم خدای عزیزم کمکم کم کمکم کن منم بتونم چادر بپوشم
منم بتونم خالصانه واست عبادت کنم
مثل همیشه هرچی صلاحه پیش بیاد
ای خدا دلم گرفته دلم یچیزی میخواد که ندارم خدا جونم فقط خودت تنها از گذشته من خبر داری
خودت میدونی من بچه بودم خودت از تمتم لحظات زندگیه من خبر داری
ای که زندگیم با یادت روز و شب میشود
کمی پایین تر بیا و دستم را بگیر
بی شرمانه محتاجه محبته بی کرانت هستم
بیآ.....
و دست خالی من را بگیر....♥
کجایی که دلم هوایت را دارد؟
کجایی که دلم برای چادر نماز و سر رو مهر گذاشتن تنگ شده
کجایی که من وقت تنهایی تورا پیدا میکنم؟
کجایی که وقتی میشنومت انگار از آن من نیستی؟
کجایی؟....
به این هوالی دل من سَر میزنی عایا؟!
دلم چه غریبانه تنگ شده برای حرف های نشینیده ات!
بیا بیا یا حداقل مهدی ات را بفرست
دلمان سخت سنگین شده تورو میخواهد
میبینی خدا؟؟؟
دلم بِکَ یا الله میخواهد
دلم دعای توسل با اشک میخواد
دلم بغضی شکننده برای تمام دردها میخواهد
کجایی که هرچه میگردم....
در هر کجای این ذهنم....
پیدایت نمیکنم!
تو دستم را بگیر بگذار این تنهایی تمآم شود
بگذار این مُهر روی لبها شکسته شود
و امآ......
این دلتنگی به جایی دور برود وو...
هرگز برنگردد
دستم را بگیر ای الله من.....♥♥♥
عاغـــــا افرادی که ناراحَتی قلبی عُروقیـ نفس تنگی دارَن از لطفـآ از خوندن خوددآری کُنِن
دوشنبه عصر رآه اُفتادیم تا رسیدیم ینی دی حالت صندلی گرفته بودمآ
هوینجوری تا وارد خمشهر شدیم حدیث(خواهرم) کَلَشو از پنجره ماشین دَراُرده میگه
الله و اکبر الله اکبر لا الاه الله ینی مَن نمیدونم این بَشَر به کی رفته؟!
8سال دفاع مقدس تموم شد خواهرم هَنو تو جَوِ والا :دی
تا رسیدیم دَم در صدا ضبط کِل و چیغ میومَد خُدا شفا بده این فکُ فامیلامون
ینی داماد اونجا هنگیده بود چِرا اینا اینجوریَن؟!!!
ینی هرچی تُف بود خالیش کردن رو صورتِمون با این سلام کَردَنآ
تا ضبط دوباره روشن شد حدیث با اون لباساش رفت وَسَط
مَن به سَلامتی این شَک دآرَم به غرآن (درواقع به کُل فامیل)
6 ساعت تو راه بودیم این رفته بود قِر میداد با اون خستگی
شب تا کَپَرو اومدَم بزارم صدا خرو پُف این پیرزَنه دراُمَد ینیـــــــــ تو روحِش انگار
لوکوموتی داشت حرکت میکردا
اوجَشَِم خعلیـــــــ خوب بوداااا
با مآمآنَم رفتیم تو حال خوابیدیم بَد صُب پاشُده میگه چرا هیچکی تو اتاق نی؟!!!
تا شب حنابندون انقد رقصیدیم دیه ویبره میزدم خودبه خود والا :دی
این عربا هم شعر عربی میخوندَن بَد ما مثِ این اُسگُلا
هِه هِه هندونه اِمشَب حِنا بندونه
عروسیـَم که دیگه هیچی نَگَم بِهتَره
ینی عروسو تا تو اتاقشون بردیم دیه فقط نرفتیم کمکشون :-دی
ینی تا ساعت 4 خودکُشی کردیم با رقصـ
این خُلاصه بود
این اخریا حدیث میخواست بندری بیکلام بگیرم زیادی علاقه مند شُده بد خواهرم الهیــــــــ
+تَمآم وجودم پُر شُده اَز حِسِ وُجود تُو
کُجایی در این روزهای دلتنگیه من؟ (مُخاطب خاص)
*شعر از خودم...